معلم خصوصی

پارت4

از اون شب به بعد، اوضاع عوض شد. تهیونگ دیگه فقط “معلم خصوصی” نبود. هر بار ات برای خرید می‌رفت، خیلی اتفاقی می‌دید تهیونگ هم همون حوالیه. وقتی دیر وقت برمی‌گشت، چراغ خونه‌ی تهیونگ (که درست روبه‌روی خونش بود) همیشه روشن بود.

یک روز، ات داشت از کتابخونه برمی‌گشت. دوباره حس کرد یکی دنبالش میاد. قدم‌هاشو تند کرد. قلبش داشت از جا کنده می‌شد. درست وقتی می‌خواست بدوه، صدای آشنای تهیونگ اومد:
– آروم باش. منم.

ات ایستاد و نفسش رو بیرون داد.
– چرا… چرا همه‌جا دنبالم میای؟
تهیونگ با لحن سردش گفت:
– چون اونایی که دیشب دیدی، هنوز از دورت نرفتن.
ات سرشو پایین انداخت.
– ولی… مگه من کی هستم که ارزش این همه مراقبتو داشته باشم؟
تهیونگ فقط جواب داد:
– هیچ‌کس نباید بخاطر من آسیب ببینه. حتی تو.

این جمله برای ات مثل یه ضربه بود. اون “حتی تو” انگار می‌گفت که تهیونگ هنوز بهش مثل یه نفر عادی نگاه می‌کنه. اما برای ات، این روزها دیگه عادی نبود.

هر بار تهیونگ کنارش بود، قلبش تندتر می‌زد. هر بار اون نگاه سرد رو می‌دید، توی ذهنش آرزو می‌کرد شاید یه روز، فقط یه روز، تهیونگ لبخندی واقعی بهش بزنه.

شب‌ها قبل خواب، ات به خودش می‌گفت:
– احمق نشو… اون فقط داره وظیفه‌شو انجام می‌ده. برای اون، تو فقط یه دردسری.
اما صبح که می‌شد و دوباره نگاهش رو می‌دید، همه‌ی این حرفا می‌ریختن دور.

یه شب وقتی بارون شدیدی می‌بارید، ات برای خرید بیرون رفته بود. وسط راه، چترش شکست. ناامید زیر بارون وایستاده بود که ناگهان یه چتر سیاه بالای سرش باز شد.
صدای سرد تهیونگ:
– چرا انقدر بی‌احتیاطی می‌کنی؟
ات لبخند زد، با موهای خیس چسبیده به صورتش.
– چون می‌دونستم تو میای.

تهیونگ لحظه‌ای مکث کرد. اما بعد فقط سرشو به نشونه‌ی “نه” تکون داد و گفت:
– این اعتماد بیش از حد… یه روز بهت آسیب می‌زنه.

ولی برای ات، اون لحظه با همه‌ی ترس و خطرش… یکی از قشنگ‌ترین لحظه‌های زندگیش بود.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#تهیونگ
#بی_تی_اس
#فن_فیک
#کیم_تهیونگ
دیدگاه ها (۰)

معلم خصوصی

معلم خصوصی

معلم خصوصی

معلم خصوصی

عشق مافیایی ۷p

### فصل دوم | پارت ششم نویسنده: Ghazal ات هنوز تو بغل جونگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط